۲۸ آذر ۱۴۰۰

میراثِ حق جویان

 فصلِ کوتاهی از میراثِ حق جویان را بیان نمودن. داشتنِ سلاحی بدونِ فشنگ و مُرغی درکنارِ خویش داشتن و پس از چندی دوباره با پروازِ مُرغ به دیارِ دورتر از ذهن به "تنهایی" دچار گردیدن و به سختی "زمان" را سپری داشتن.

مردی را در یک هدف دنبال می کنم. ریسمانی در دست دارد. چند صباحی در دیاری دور-آنجایی که من قادر به رفتن یا دیدن نیستم- به زندگی نشسته و روزگار می گذراند.

مستان را به زندگی درکنارش می بینم. رازی نهفته دارند. به بلادی به بست نشسته اند که مرزهای "راستی و دوستی" است. "مَالِکِ یَوْمِ الدِّین" را براعمالشان مشاهده می نمایم. با همان ریسمان، درخواستِ رسیدگی و رهبری بر زندگیِ دنیا و امورِ آخرتشان را زیرِ نظر دارد.

"برق" از دیدگانش دور نمی شود و هر لحظه، مُرغی را از میانِ مُرغان فرا می خواند و با او رازی دیرینه را در میان می گذارد. فردا که آغاز می شود، فکرش جایِ دیگراست:

بدنبالِ آن کسان که در غرقاب غرق شده اند و زمانی شاید به خود بیایند و "رازِ هستی" را دریابند. دوستان و اصل و نصب را نمی شناسد، زیرا که او در "رهبری" شایستگی دارد. کوردلان را می شناسد و بر "نادانی شان" غبطه می خورد. 

دست و دلش به دنبالِ چیزی یا کسی به غیر از"مساله ی حق و شناختِ آن" پیِ کاری نمی رود. "نار و آتش" را با بلاغت و فرمولِ علمِ الهی به صراحت بیان می دارد. بر "دروازه ی آمدن و رفتن" ایستاده و بیتوته کردن در جایی که باید آنجا را بعد از مدتی ترک نماید؛ اما خوب می داند که بعد از خود، ریسمان را به که بسپارد.  مکنت و ثروت و دوست و آشنا و فامیل او را راضی نمی کند. بر دستش قدرتیست که خرطومِ فیل را به یکباره از دهانش جدا می کند. "برقِ هستی" رامی شناسد و بر آن تکیه دارد. بر مُرغان، گاهی آب و دانه را تکرار می کند.

مرگ را می شناسد و از او استقبال می نماید و به طعنه بر او می خندد که: باید کمی رازم را به تو بشناسم که من و تو از یک مرکزِ دَوَرانی نشات یافته ایم.

دیگر چیزی در خاطرم نمی گنجد.

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۶

راهِ اصلاحات

امیدوارم "راهِ اصلاحات" با برگزیده شدنِ دوباره ی "حسن روحانی" ادامه پیدا کند و "امیدِ مردم" به بهتر شدنِ وضعیتِ اقتصادی و بازترشدنِ فضایِ فرهنگی و اجتماعی و حقوقِ شهروندی با حسنِ روحانی ادامه یابد.

در حاشیه به امیرتتلو:
  • ای امیرتتلو! تو هنرمند نیستی! خواهشاً خودت را قاطیِ این جماعت نکن و از فکرِ مقایسه ی خودت با بزرگان، دست بردار. برایِ من؛ حتي تصورش هم مشمئزكننده است... خودم هم كه برایِ اولین بار دیدم و شنیدم، باور نكردم. به خود می گویم اگر خودش را پشتِ نامِ هنرمند، يا زیرزمینی، یا متواضع بودن يا منّت گذاشتن بر سرِ مردم برایِ گوش دادن به آهنگ هایش يا هر چیزِ اينچنينیِ دیگری كه "همگی مفهوم اش را می دانيم" فراموش نكرده باشد، آیا واقعاً اين شغلِ اوست؟ كاری كه در برابرش پول دریافت می كند؟ 
به هرحال، این انتخابات برای هرکس که سودی نداشت، برایِ تو و امثالِ تو، خوب داشت و دست و پاچه ات را چرب کرد. 

بعداً شاید باز هم در این مورد بنویسم. البته اگر بگذارند و صداقت و یکرنگی را با قيژقيژِ تفکراتِ پوسیده، فاسد و تاریخِ مصرف گذشته ی خود و عصبیّت های پوچ و ظواهرِ فريب دهنده و حسرت هایِ فريب خورده و بی صداقتی هایی همچون کنارِ هم نشستن هایِ تقلبی، لبخندهایِ تقلبی و پيچيدگی هایِ احمقانه ی تقلبی، نابود نكرده باشند.

برچسب‌ها: , ,

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

دیگه چه خبر!

+ هنگامه شهیدی بعد از دو ماه اعتصاب غذای تر، وارد اعتصاب غذای خشک شد:
هنگامه شهیدی بعد از دو ماه اعتصاب غذای تر، وارد اعتصاب غذای خشک شد خانواده ی خانم هنگامه شهیدی، روزنامه‌نگار زندانی خبر داده‌اند که او اعتصاب غذای تر خود را به اعتصاب غذای خشک تبدیل کرده و «خطر جدّی» سلامتی او را تهدید می‌کند.
هنگامه شهیدی، روزنامه‌نگار و از مشاوران سابق مهدی کروبی از ۱۹ اسفند سال گذشته در مشهد بازداشت و به زندان اوین در تهران منتقل شد. خانم شهیدی پیش از بازداشت در شبکه‌های اجتماعی از بازداشت احتمالی خود در جریان پروژه‌ای برای بازداشت روزنامه‌نگاران خبر داده بود و اعلام کرده بود که در صورت بازداشت دست به اعتصاب غذا می‌زند.
با گذشت بیش از دو ماه از آغاز به اعتصاب غذای خانم شهیدی، خانواده او در شبکه‌های اجتماعی خبر داده‌اند که این روزنامه‌نگار و فعال سیاسی اعتصاب غذای تر را به خشک تبدیل کرده و از مصرف دارو و سرم هم خودداری می‌کند. هنگامه شهیدی مبتلا به بیماری قلبی است و آن گونه که خانواده‌اش گفته‌اند سلامت او با «خطر جدی» مواجه شده است.

او پیش از این نیز در جریان اعتراضات مردمی پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ بازداشت شد و بیش از سه سال در زندان بود.



بعد از «کانیه وست»، «دواین جانسون» بازیگر هم به فکر نامزدی در انتخابات آمریکا افتاد:
«دواین جانسون» بازیگر مشهور آمریکایی و از قهرمانان پیشین کشتی کچ در تازه ترین مصاحبه خود گفت، شاید در آینده نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شود.
او که به دلیل هیکل بزرگ و اندام عضلانی خود به «صخره» معروف است، در جریان گفت گوی طنزآمیزی که با نشریه «سی کیو» داشت، به علاقه خود برای زندگی در کاخ سفید اشاره کرد.
دواین جانسون گفت، در صورت پیروزی درانتخابات، تمام وقت و انرژی خود را صرف اداره امور کشور می کند و اولویت نخست وی تأمین امنیت، رفاه و آسایش شهروندان  آمریکایی خواهد بود.
او در بخش هایی از این گفت و گو بصورت غیرمستقیم از برخی سیاست های دولت درباره محدودیت مسافرتی شهروندان برخی کشورها انتقاد کرد.
 

برچسب‌ها:

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

خودبزرگ‌نما و دیگرکوچک‌جِلوه‌دِه

از جمله خصوصیّاتی که بیشترِ «ما ایرانی‌ها» از آن برخورداریم، خصوصیّتِ کوچکِ «خودبزرگ‌جِلوه‌دِهی» است. بیشترِ ما –بیش از آنکه بخواهیم بزرگ باشیم– «می‌خواهیم» بزرگ جِلوه کنیم. در نظرِ ما، این اصلاً یک تراژدی و مایهٔ تأسف نیست که تحسین شویم، بی آنکه خود، خود را در معنایِ واقعیِ کلمه، شایستهٔ آن بدانیم. حالا اینکه آیا این مطلب ریشهٔ تاریخی دارد و به علتِ تحقیرهایی است که در بُرهه‌های زمانیِ گوناگون بر ما –حتّی به دستِ خودمان!– روا رفته، یا به‌علتِ نوعی «فقرِ فرهنگی» است و یا هر دو و یا هزاران دلیلِ دیگر، خود جایِ بحثی مُفصّل است.
از سویِ دیگر و در بیشترِ مواقع، حتّی به این هم راضی نمی‌شویم و خصوصیّتِ این‌بار بزرگِ «دیگرکوچک‌جِلوه‌دِهی» بر ما غالب می‌شود و تا طرفِ مقابل را با "خاکِ کوچه" هم‌کف نکنیم، دست برنمی‌داریم؛ و این‌جاست که جنگی سراسر از پوچی درمی‌گیرد. هر دو طرف می‌خواهند در عینِ اینکه خود را بزرگ‌تر از دیگری می‌نمایانند، دیگری را کوچک‌تر از آنچه می‌پندارند نشان دهند و این چنین است که «پُلِ صداقت» از میان می‌رود، و «حماقت» با لبخندی بی‌رحمانه :) آشکار می‌شود؛ و البته نتیجهٔ این جنگ، چیزی جُز نابودی نیست. نابودی به‌معنای تامّش و برای هر دو طرف. هر چند که یکی –یا شاید هر دو– از شرکت در چنین نبردی، احساسِ افتخار کنند، امّا پیروزِ واقعیِ جنگ، جُز همان کسی که لبخندزنان، در جنگ «حضوری پنهان» داشته نخواهد بود.
این کوچکی و بزرگی که از آن حرف می‌زنم، از لاف‌وگزاف‌هایی که دو بچّه‌دبستانی دربارهٔ بزرگیِ خانه‌شان، جشنِ تولّدشان، نوعِ رایانه‌شان و تجربیاتی که –به ظاهر– داشته‌اند هست، تا خطّ‌ونشان‌هایی که فلان گروهِ سیاسی برای دیگر گروه‌ها می‌کشد. و اگر به این ماجراها، از دیدی بالاتر بنگریم، می‌بینیم که به همان اندازه که احمقانه است، خنده‌دار است و به همان اندازه که خنده‌دار، تأسف‌بار.
کمی «واقع‌نگری» به‌همراه اندکی «راستی» اگر به‌معنایِ واقعیِ کلمه «بزرگ‌تر»مان نگرداند، دستِ کم باعث می‌شود به همان اندازه، «زندگیِ راحت‌تری» داشته باشیم و هزینهٔ کمتری خرجِ چنین نبردهایِ جاهلانه‌ای کنیم.. :)

برچسب‌ها: ,

۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶

نُهمین سالِ بازداشتِ رهبرانِ جامعه ی بهایی در ایران و لزومِ توجه به حقوقِ اقلیّت ها

امروز، آغازِ نُهمین سالگردِ بازداشتِ رهبرانِ جامعه ی بهایی در ایران بود. هم زمان، برخی از ایرانیان تلاش کردند «توفانِ توئیتری» به راه بیندازند (با هشتگِ #همراه_بهاییان) و به ادامه ی بازداشت هایی که «ناعادلانه» و «غیرقانونی» دانسته اند؛ اعتراض کنند. این افراد همچنین، خواستارِ آزادیِ همه ی «زندانیانِ عقیدتی» نیز شدند.

لزومِ احترام به اعتقاداتِ ناموافقِ شهروندان، حفاظت از آنان و جلوگیری از آسیب دیدنِ آنان، رعایتِ حقوقِ شهروندیِ آنان و به رسمیّت شناختنِ آنان به عنوانِ یک «اَقلیّت»؛ از مهم ترین موضوعاتی هستند که هر دولتی باید به آن ها توجّه کرده، درست اجرا کند و پاس بدارد.

عقیده ی هر فرد برای خودش محترم است و باید به آن احترام گذاشت و یکی از فاکتورهای اصلی در دستیابی و رسیدن به یک جامعه ی سالم و آزاد هم رعایتِ حقوقِ فردی و احترام و به رسمیّت شناختنِ حقوقِ اقلیّت ها در جامعه است. "کافر" و "نجس" دانستنِ گروهی از شهروندان و پراکندنِ تُخمِ نفرت و دشمنی در میانِ جامعه، کارِ عاقلانه ای نیست و عاقبتِ خوشی ندارد. چنین کارهایی موجبِ از میان رفتنِ مفهومِ "عدالت" در ذهنِ مردم می شود.

این یادداشت در حمایت از کسانی که خود را بهایی می نامند نیست؛ بلکه حمایت از حقوق و اندیشه های دیگراندیشان و اقلیّت ها است. جامعه ی ما اقلیّت های فراوانی دارد: مسیحیان و نومسیحیان، زرتشتیان و نوزرتشتیان، یهودیان، دراویش و اهلِ سنّت، فعّالانِ اجتماعی و حقوقِ بشری، طرفدارانِ حقوقِ همجنسگرایان، فعّالانِ حقوقِ جانوران و فعّالانِ زیست-مُحیطی و طرفدارانِ سخن گفتن با زباانِ مادریِ خود نیز در دسته ی همین اقلیّت ها هستند. ما باید از «نگاه های اکثریتی» به مسائل دست برداریم و برای اندیشه های دیگران هم ارزش قائل شویم. باید نگاهِ خود را اقلیّتی کنیم تا بتوانیم به صُلح و آرامشِ پایدار در جامعه ی خود برسیم و نفرت و دشمنی کردن های نابخردانه را متوقف کنیم.

به یاد داشته باشید که تبعیض قائل شدن نسبت به دیگران، ستمکاری است.

برچسب‌ها: , , , , , ,

۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶

مُشکلِ زهرا نعمتی به مثابه ی مشکلی عام برای زنان در ایران

رسانه های ایران خبر دادند که ممنوع الخروجی زهرا نعمتی قهرمان ایرانی پارا لمپیک لغو شده است. ممنوع الخروجی زهرا نعمتی از این روی بود که همسرش وی را ممنوع الخروج کرده بود. زهرا نعمتی، قهرمان رشته تیر و کمان و پرچمدار کاروان جمهوری اسلامی ایران در المپیک ریو است.


روز دوشنبه ۱۸ اردیبهشت رهام شهابی‌پور -همسر زهرا نعمتی- به خبرگزاری ایسنا گفت که همسرش بعد از بازی‌های پارالمپیک ریو خانه را ترک کرده و تقاضای طلاق داده است.

بر اساس ماده ۱۸ قانون گذرنامه ایران، زن شوهردار  تنها با "موافقتِ کتبیِ شوهر" یا "اجازه ی دادستانِ شهرستانِ محلِ درخواستِ گذرنامه" می‌توانند گذرنامه دریافت کنند.
زهرا نعمتی، عضو تیم ملی تیراندازی با کمان معلولان ایران، از معدود ورزشکاران جهان است که در بازی‌های پارالمپیک موفق به کسب مدال طلا شده است. او در بازی‌های المپیک ریو پرچمدار کاروان ایران بود.
همسر خانم نعمتی نیز از ورزشکاران تیم تیراندازی با کمان معلولان است.
این نخستین بار نیست که ورزشکاران زن در پی اختلاف با همسران خود توسط آنان ممنوع الخروج می‌شوند. شهریور سال ۹۴ نیز نیلوفر اردلان، کاپیتان تیم فوتسال بانوان ایران به دلیل ممنوع الخروج شدن توسط همسرش، از حضور در مسابقات جام ملتهای زنان آسیا بازماند.
او در صفحه اینستاگرام خود نوشته بود:  
همسرش به دلیل اصرار برای حضور در اولین روز مدرسه فرزندشان، به او اجازه خروج از کشور برای شرکت در جام ملتهای زنان فوتبال آسیا را نداد.
ایران از جمله کشورهایی است که زنان بدون اجازه ی همسران خود امکان مسافرت به خارج از کشور را ندارند. این قانون از جمله قوانینی است که از سوی فعالان حقوق زنان مورد اعتراض قرار گرفته و جزو قوانین تبعیض آمیز علیه زنان شناخته شده است.
دریا صفایی، فعال حقوق زنان، در گفت و گو با بخش فارسی صدای آمریکا در این باره گفت: «در قوانین جمهوری اسلامی زن به عنوان موجودی شناخته شده که نیاز به قیم و سرپرست دارد؛ این قیم تا قبل از ازدواج پدر است و پس از آن همسر زن است.»
ایالات متحده بارها از قوانین و سیاست‌های تبعیض آمیز جمهوری اسلامی علیه زنان انتقاد کرده است.
دو سال پیش، سامانتا پاور، نماینده ایالات متحده در سازمان ملل از عضویت ایران در هیات مدیره نهاد برابری جنسیتی سازمان ملل انتقاد کرد. او نبود اجازه قانونی انتصاب زنان به برخی از مقام‌های دولتی، نبود قانون علیه خشونت خانگی و وجود مجازات سنگسار در قوانین ایران را از جمله مواردی دانسته است که باعث می‌شود برعهده گرفتن نقش ریاستی توسط ایران در زمینه رفاه و حقوق زنان در سازمان ملل امری کاملاً نابه‌جا باشد.
در این بین شیرین عبادی، حقوقدان و برنده جایزه صلح نوبل به بخش فارسی صدای آمریکا گفت که آنچه نماینده آمریکا در سازمان ملل از نابرابری جنسیتی در ایران برشمرده است، تنها بخش کوچکی از این نابرابری‌ها و نادیده گرفته شدن حقوق زنان است.

برچسب‌ها: , , , , ,

۲۷ بهمن ۱۳۹۵

درباره‌ی زنان و فاصله‌هایِ مقرّر

این‌جا بسیار کارِ مشکلی است که مردی دربارهٔ زنان بگوید یا بنویسد. این، جامعه‌ای است که فاصله‌هایِ مقرّر در آن اجازهٔ داشتنِ دانشِ عمیقی به مرد در موردِ زن و به زن در موردِ مرد را نمی‌دهد.. این‌جا سرزمینی نیست که چنین گفت‌وگو یا پژوهش یا کنج‌کاویِ لازم و ساده‌ای، طبیعی به نظر آید.
این‌جا باید خطر کنید و پیهٔ بدنامی و تُهمت و وصله‌هایِ گون‌آگون را به‌تن بمالید. این‌جا زیرِ نگاهِ فقط یک «نظارت» نیستید، و هر روز باید صدجور حرف پشتِ سرِ خودتان بشنوید. حتی برایِ خودِ زنان، نزدیک شدن به زنان برایِ دانستن، غریب است. یا باید از دور به موضوع نگاه کنید یا به طورِ خانه‌خراب‌کنی «درگیر» می‌شوید.
بیش‌ترین تناقض در زنانی است که با دیدِ  کاملاً مردانه به مسئلهٔ زن می‌نگرند؛ گرچه بیش‌ترین مانع از سویِ کسانی است که به «گفت‌وگو» می‌خوانند اما منظورشان «تک‌گویی» است؛ و «تحقیق» را «ضروری» می‌شمرند ولی منظورشان «تلقین» است؛ و تازه، در یک فضایِ فرهنگ‌ستیز مگر آنچه را که دارید می‌توانید به‌زبان بیاورید؟

۰۹ مهر ۱۳۹۵

نه جنگلِ سبز، نه باغِ گُل‌ها

نه جنگلِ سبز، نه باغِ گُل‌ها، نه کوهِ سنگی، نه دشت‌وصحرا.
این ردِّ سرخِ تازیانه -که به‌جاست- جز نشانه‌ی سکوتی پوچ و متناقض در جوابِ پرسشی‌ست که می پرسیمشان؟ خائنین، همیشه خود را وفادارترینان جلوه داده‌اند و همیشه، ماییم فراموش‌شدگان. چه که پیش از این، خود، خود را فراموش کردیم. خائنین عربده می‌کشند بلند. می‌خندند قاهقاه. می‌گریند نه به های‌های که به لرزشِ شانه‌ها هنوز اما، کسی را باوری نیست که  ذهنِ باغچه دارد آرام‌آرام از خاطراتِ سبز، تهی می‌شود.
و در این میان، یکی نیست به این قاتل‌های سادیستیک و سریالیِ دیروز و میلیاردرهای مریض‌احوال و بی‌کلاسِ امروز بگوید آن بهارِ پرشکوفه‌تان هم که قتلِ عامِ میهن پرستان بوده است که!.. و اگر حقایقِ اینجا همینهاست که شما عُق می کنید؛ پس من را ول کنید تا همچنان در همان چراگاهِ تحمیقِ خودم بچرم.

۲۸ مرداد ۱۳۹۵

کُما

چقدر هوا سرد است!
چرا کسی نیست؟ هیچ‌کس نیست، هیچ‌کس.
تنها ایستاده‌ام. تنها…
صدایی نمی‌آید، هیچ صدایی.. نوری نیست، نه سوسویِ ستاره‌ای، نه آتشِ رهگذری، نه شعلهٔ شمعی کوچک.
فقط، منم… من هستم و عالمی که در یک تاریکیِ سرد، فروخورده شده. من هستم و ترس، من هستم و تشویش… قدم برمی‌دارم، احساسی سرد، از قلبم تکه‌یخی می‌سازد و شناورش می‌کند روی آبِ دریایی که انتهایش معلوم نیست… واااااااااااااااااااااای!!!
نکند چشمانم به تاریکی عادت کنند.
نکند از یاد ببرم آن روشناییِ سرزمینِ آرزوهایم را.
نکند دستهایم، «ساختن» را فراموش کنند.
نکند بوی خاک، از یادم برود، بوی علف، بوی آب.
نکند ایستادن را، به خاطر نسپرده باشند این پاهای سستِ شکننده.
نکند زیر شلاق‌های بی رحمِ این سیاهی، خورشید را به یک «آری» بفروشم…
نکند فراموش کنم که حاصلِ گره خوردنِ دو نگاه، می‌تواند، شکوفه‌های دو لبخند باشد، روی لبانی خشکیده…
نکند…
شروع می‌کنم به چرخیدن، در این تاریکیِ مفرط. جایی که هیچ چیز نیست و همه چیز هست. جایی که پروانه‌ها را نمی‌توان دید و آبیِ چشمانی اشکبار را که بی‌گناه می‌بارند.
می‌چرخم… با دستانی باز… شاید به ابدیت بتوان چنگ زد… شاید همهٔ آنچه باید می‌داشتم را، به یاد بیاورم.
نه این یک رقص نیست. این یک چرخشِ دایره‌وارِ ساده است. جایی که نگاه‌ها، مدتهاست که از خاطر رفته‌اند. نه این یک رقص نیست. کاش می‌فهمیدی…
ناگاه صدایی آشنا به گوشم می‌رسد. از چرخش بازمی‌ایستم. چشمانم را باز می‌کنم. دستهایم را می‌گیرد. چشمهایش آشناست و بویش… و بویش. می شناسمش، می شناسمش… او بود که سادگی را به من آموخت… خودش است. قهرمانِ کودکیم. چین‌های پیشانیش حرفها با من زدند… به من گفتند که چند زمستان از بهارِ زندگیم می‌گذرد، به من گفتند که… نه، نه، اگر بتوانمشان نوشت یعنی به درستی نمی‌شناسمشان.
مرغِ نگاهم در آسمانِ چشمانش، پروازی ساده دارد: رها، آزاد… چه خوب است اگر کمی باران ببارد… چه خوب است!
لبخندِ آرامش، چیزی به یادم می‌آورد:
سلام، مادر.

۱۳ مرداد ۱۳۹۵

روزها

من با تصویرِ تو
به استقبالِ مُشتی روز خواهم رفت
که به من اعطا شده..

بی‌واهمه از گمگشتگی‌ها…